روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

مهموني دوستانه خونه شادينا

پنج شنبه شب 26 دي ماه همه دوستان خونه شادينا جمع بوديم بچه ها دوباره پيش هم بودند و حسابي بهشون خوش گذشت راستين عزيز خيلي بامزه شده بود روژين واسش داشت ضعف مي كرد . خيلي شب خوبي بود . پريا جون واسه همه پيانو زد و روژين وقتي برگشته بود يه حس پشيماني تو درونش ايجاد شده بود كه چرا پيانوش رو ادامه نداد و صبحش نشسته بود داشت فولوت مي زد و دوباره نت هاش رو تمرين مي كرد . روژين عزيزم تو مهموني خيلي ماه شده بود و متفاوت تر از هميشه بود . جيگر مامان و بابايي عاشقتم . خيلي دوست دارم نازنينم. ...
1 بهمن 1392

تولد پرهام

سه شنبه 10 دي ماه تولد پرهام عزيز بود اما تولدش رو جمعه گرفته بودند . جمعه ظهر به اتفاق روژين و بابايي روژين رفتيم تولد پرهام جون . بچه ها زياد بودند خيلي بهشون خوش گذشت روژين عزيزم كه فقط چسبيده بود به هستي و هرزگاهي هم درخواست آبجي مي داد حتي اينكه دختر گل مامان و بابايي ، نفس مامان و بابا گريه مي كرد و دلش مي خواست كه آبجي داشته باشه خلاصه اينكه تا ساعت 9 شب تولد پرهام بوديم خيلي به روژين خوش گذشت . پرهام جون تولدت مبارك ...
15 دی 1392

رفتيم ولنجك

پنج شنبه ظهر من  و روژين عزيزم به اتفاق بابايي روژين جون رفتيم ولنجك . مي خواستيم با تله كابين بريم تا ايستگاه 2 و بعدش باهم برگرديم پايين اما متاسفانه وقتي رسيديم تله كابين تعطيل شده بود و روژين عزيزم هم سردش شده بود و پاهاش يخ كرده بود به خاطر همين تا پاي كوه رفتيم و بعد برگشتيم پايين . بين راه رفتيم سينما 5 بعدي . براي اولين بار بودم كه ديدم روژين از چيزي ترسيده و اصلا فيلم رو نگاه نكرد ولي هرچي بود خيلي بهش خوش گذشته بود باهم كلي برف بازي كرديم . روژين گوله برف درست مي كرد و مي زد به من و باباييش و خوشحال بود وقتي برگشتيم خونه ساعت 6 بعدازظهر بود . روژين عزيزم ، نورچشم مامان و بابايي اميدوارم كه هميشه خوش باشي ...
15 دی 1392

تولد بابايي روژين

پنج شنبه شب تولد بابايي روژين عزيزم بود البته تاريخ اصلي تولد بابايي اول دي ماه هستش اما ما پنج شنبه شب گرفتيم . من و روژين عزيزم ميزبان بابايي بوديم و يك جشن سه نفره گرفته بوديم روژين جيگر من و بابايي از صبح واسه اين روز داشت لحظه شمار ي مي كرد . فقط دنبال اين بود كه چه جوري باباش رو سورپرايز كنه . بالاخره تصميم بر اين شد كه وقتي بابايي از حموم اومد و خواست حاضر شه از اتاق كه برون اومد سورپرايزش كنيم و همين هم شد . بابايي روژين از اين حركت ما غافلگير شده بود و روژين هم از خوشحالي در پوست خودش نمي گنجيد . خيلي خيلي خوشحال بود . از خوشحاليه روژين من هم خوشحال بودم . خيلي شب خوبي بود و خيلي خوش گذشت .   ...
30 آذر 1392
1